چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور
چراغ ها خاموشند
و کوچه در تاریکی عمیقی فرورفته است.
آرامش شب در همه جا حاکم است
اما بر دل من نور می بارد.
میبینم که چقدر این زندگی با همه کوچک بودنش و گذران بودنش در زیر نور زیباست.
نور چه لطافتی به این لحظه ها داده است.
چشمانم غرق در تبلور اشکهایی است که بی امان می بارند
باران می بارد
تا آنجا که چشمه ای از هجوم بی امانش به خروش آید.
تا آنجا که رودی جاری شود.
و نگاهم میگرید تا آنجا که جام وجودم سرشار از حضورتو شود
و دل کوچکم به سوی تو روان گردد.
من چو چشمه ای بر آمده از بلندای کوه غرور
خروشان شده از بارش اشکها
در آستانه دریای تو تسلیم بودن توام.
حس حضور اشکها درلطافت احساس عشق توست.
تو ای محبوب من .
در پناه کدام ابری
در پشت کدام اندوه
که باهزاران بار باریدن این ابرها و گریستن این چشمها بازهم ترا نمیابم.
تو نوید سبزبهاری.
شکوه شکوفایی زمین مرده.
امشب در قطره قطره این باران بوی تو را احساس میکنم.
و در بارش نگاهم عطر حضورت را.
من امشب لبریز از رهایی به زیر باران نشسته ام
تا در هر قطره آن ن.ازش دستان ترا بر وجودم احساس کنم .
تا بفهمم که آغ.ش گرم اخلاص و یک رنگی
تنها پناه دل " انسانهای تنهایی" است
که بودن ترا احساس می کنند.
من امشب طراوت زیستنی دوباره را دارم. ..